...
یه اصطلاحی هست به اسم gaslight کردن، که بعد از فیلمی با همین نام باب شد، و به این معنیست که کسی به خاطر نفع شخصی خودش (که در بهره برداری از توست) تو را جوری بازی بده که باعث بشه حس و تجربه و حافظه و حتی سلامت عقل و درک خودت را زیر سوال ببری، و شاید اعتماد به خودت رو از دست بدی، و در نتیجه وابسته تر باشی به کسی که از بابت همین وابستگیت قراره ازت استفاده کنه.
اینا را من میدونستم و میتونستم حدس بزنم محتوای این فیلم مذکور هم چی هست، ولی باز هم کِرم باعث شد، دانلودش کنم، و الان در وقت های استراحت بین مهمونداری، پلی ش کنم، 40 دقیقه ازش رو دیدم، و با وجود اینکه میدونستم داره چه اتفاقی میفته و قراره چه اتفاقی بیفته، در طی این 40 دقیقه مضطرب و مضطرب تر شدم.
جدیدا فهمیده ام که ترس عجیبی دارم، از دونستن این واقعیت که آدم ها برای استثمار همدیگه، یا برای هر کار وحشتناکشون، میتونن بسیار هوشمندانه و حرفه ای عمل کنن و البته چقدر در این راه مصر باشند. شایدم ترسم دقیقا از همون مورد استثمار واقع شدنه! از برده بودن، یا دیدن بردگی آدم ها، از اینکه یه روزی قدرت، آزادی یا اختیارهای حداقلی رو نداشته باشم یا بدونم که کسی نداره.
سال 1401 برام پر بود از تجربه ی احساسات مختلف، عموما احساسات با برچسب ناخوب، در قله شون (اقلا در تجربه ی خودم). و در انتهاش هم با دیدن یه عکسی تو توئیتر و بعد سرچ یه سری چیزایی که در انتها از مبحث وحشتناک قاچاق آدمیزاد سر دراوردم، قله ی ترس رو تجربه کردم، که البته هنوز هم این تجربه کاملا برام خاتمه پیدا نکرده و خب در مورد چیزهایی اطلاعات پیدا کردم، که حقیقتا ترجیحم این بود تا آخر عمر چیزی ازشون نفهمم، ندونم که آدمیزاد میتونه چه اندازه وحشتناک باشه.
چقدر نیاز دارم با کسی حرف بزنم، کسی که سوال های خوبی ازم بپرسه و باعث شه شفافتر خودم رو و این ترسم رو درک کنم، کسی که بتونم بهش بگم میترسم و حضورش ترسم رو کمتر کنه، نمیدونم چجوری، نمیدونم پرسیدن چه سوالی رو میخوام، فقط نیاز دارم به حضور یه آدم باشهامت تر و مهربون تر از خودم.