98-7-26

دیشب حرف زن کاکوی گرام باعث شد خواهرم شمه هایی از زندگی مشترکش را بریزه رو دایره، من خیلی تو اتاق نموندم و نخواستم که بشنوم، ولی همون یه ذره ای که شنیده بودم کار خودشو کرد و الان برگشته ام به غمی که اواخر دبیرستان و اوایل کارشناسی (همون موقعی که اوایل ازدواجش بود،)، بسیار آزارم داده بود، و با فکر بیشتر به این نتیجه رسیدم که چند مدتیست چقدر خودخواه شده ام، چقدر چشمم را بستم و ندیدم که عزیزانم در عین اینکه زندگی بر وفق مرادشون نیست برای کمک به من (منِ همیشه لوسِ نازنازی مرفه بی درد) تلاش کرده اند، و من نپسندیدم و اشکال گرفتم و همچنان طلبکار بودم که بزرگتری که باید را ندارم.

مچاله میشم وقتی فکر میکنم به تمام روزهایی که از نداشتن حریم خصوصی شاکی بودم و برخوردی آنچنان که باید با خواهرم نداشتم در حالی که خواهرم هر بار بهر امید خونه مون اومده بوده، شاید دلش میخواسته حرف بزنه، شاید در درون ملتمسانه فریاد کمک، کمک سر داده بوده و منِ احمق فقط تو این فکر بودم که چرا افسار بچه هاش را به دست نمی گیره که مدام مزاحم من نشن.

دلم میخواست میشد که الان خیلی چیزها را بدم و خواهرم را با اعتماد به نفس ببینم، دلم میخواست میتونستم از خیلی چیزها بگذرم و نبینم که خواهرم اینطور خودش را مستحق عذاب می بینه، نبینم که خواهرم اینطور قدرت را از دست رفته می بینه.

خیلی وقته برای خوب شدن احوالم تلاش کرده ام و تا حدودی به ثمر نشسته اند و خیلی وقته دیگه احساس غروب جمعه برام بی معنی بود، ولی امروز، عمیقا چشیدمش و آخ که چقدر تلخ و زهرآلود بود...

ای کاش همیشه تمام عزیزانم را از خودم خوشبخت تر ببینم، ای کاش همیشه دردم این باشه که به من بی توجهن، ای کاش دردم این باشه که در حقم بیرحمند، ای کاش ...

میدونم که ناراحتی من، نمیتونه دردی از خواهرم دوا کنه، سرزنش کردن خودم برای تمام لحظاتی که سرمو کرده بودم تو یقه م و نمی فهمیدم که بیرون چه خبره، کاری برای خواهرم انجام نمیده، میدونم که هنوز دیر نشده و خدا رو شکر که دیر نیست، میدونم که باید و میتونم در اون اندازه که در توانم هست بهش کمک کنم و برای بقیه ش چشمم به خودش و خداش باشه، ولی بازم جگرم ریشه.

الهه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
اینجا من با نوشتن، فکر میکنم، و امیدوارم که این نوشتن ها و فکر کردن ها، از وضعیت و موقعیت فعلی م عبورم بده و در مسیر زندگی پیشم ببره.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان