98-8-24
روزهاست که دلم میخواد بیام و بنویسم اینجا، خیلی ساده و صمیمی، ولی موقعیتش پیش نمیاد.
این روزا کانال ها و وبلاگ های دیگه را که میخونم بیش از هر زمانی به حضور یه سری دوستان وبلاگی مجازی احساس نیاز میکنم، دلم میخواد روزانه هامو بنویسم، درد و دل کنم، از مشکلاتم بگم و بدونم کسایی میخوننم و چه بسا اهمیت میدن و احیانا نظرات یا مثلا راه حل هاشون را برام می نویسن، بیش از هر زمانی دلم میخواد حس کنم به این جمع متعلقم. پس لینک نظرات را باز میکنم. امیدوارم مهربون باشید باهام :)
میدونید چیه؟ من هنوزم که هنوزه، کارامو عقب میندازم، به خاطر یه سری ترس مسخره. حالا فعلا اینو اینجا داشته باشیم تا خاطره ی کاملش را سر فرصت بگم.
علاوه بر این در طی چند روز پیش، فایل های صوتی "حرفه ای گری در محیط کار" و "ویژگی های انسان فرهیخته" (هدیه های نوروزی متمم (محمدرضا شعبانعلی))، را گوش دادم، و کلی حرف دارم راجع بهشون، و راجع به زندگی خودم که باید بیام و سر فرصت ازشون بنویسم، فرصت نداشتن الانم به این خاطره که مامان گرام تشریفشو اورده تو اتاق، و شنیدن صدای تایپ کردن من دیوانه ش می کنه، چون فکر می کنه دارم با کسی چت می کنم، و حرفای تکراری اعصاب خورد کنش را دوباره از سر می گیره، وقتی هست، وقتی نزدیکمه، من از هر زمانی معذب تر و منقبض ترم، و وقتی به این فکر میکنم که مادر آدمیزاد باید اونی باشه که آدم باهاش راحته، گریه م می گیره.